پس از سالیان طولانی مهدی جعفریان تنها پسر شهیده طیبه واعظی، شهید شاخص سال ۹۴ از خاطرات خاکستری دوران زندگیاش میگوید.
چند بهار بیشتر از عمر طیبه نگذشته بود که به دلیل فعالیتهای سیاسی در دوران انقلاب تحت تعقیب قرار گرفته و در سال 54 با همسر و پسر سه ماههاش از اصفهان متواری میشود و بعد از اقامتی کوتاه در مشهد، سر از تبریز در میآورد. اما به دوسال هم نمیکشد که ساواک بالاخره ردی از او و ابراهیم پیدا میکند و طیبه و شوهرش را در یک عملیات دستگیر میکند.مرتضی، برادر طیبه و فاطمه، خواهر ابراهیم که آنها نیز زن و شوهر بودهاند، در حین دستگیری آن دو به شهادت میرسند و تنها فرزند طیبه؛ مهدی دوساله، به دست ماموران ساواک میافتد.طیبه و همسرش در سال 56 راهی اوین میشوند و مهدی توسط ساواک، ابزار شکنجه پدر و مادر... اما چند روزی بیش نمیگذرد که هر دوی آنها زیر شکنجههای ماموران شاه به شهادت میرسند و مهدی میماند و جایی که نامش شیرخوارگاه ساواک است...و حالا سالهای سال از آن روزها میگذرد و مهدی مانده است و خاطراتی خاکستری از پدر و مادری که اندک زمانی در کنارشان بوده است. «مهدی جعفریان»؛ فرزند شهیدان «طیبه واعظی» و «ابراهیم جعفریان» این روزها 40 سالگیاش را میگذراند و خود او در حال حاضر صاحب یک دختر 12 ساله است.با مهدی جعفریان به گفتوگو نشستیم تا از روزهای نه چندان دور و نه چندان نزدیک، زندگیاش بشنویم و با خاطرات او همراه شویم. خاطراتی که اندکی از آنها را به یاد دارد و بیشترش را از زبان اطرافیان و خانواده خود شنیده است...!
تسنیم:اطلاع دارید که ساواک چگونه رد پدر و مادرتان را در تبریز میزند؟
مهدی جعفریان: اردیبهشت 56 ، گروه فداییان خلق بانکی را در یکی از خیابانهای تبریز میزنند و رییس آن بانک در درگیری با این گروه کشته میشود. طبق گزارشات مستند ساواک که در حال حاضر هم موجود است، عصر همان روز، پدرم را که خانه اجارهایاش در همان خیابان بوده است، و از سرکار برمیگشته، در همان منطقه شناسایی و دستگیر میکنند. و فردای آن روز، به سراغ مادرم میروند.
تسنیم:پدرتان آدرس خانه را به آنها میدهد؟
مهدی جعفریان: نه؛ در حین بازرسی در جیب کُت پدرم، کاغذ کوچکی پیدا میکنند که روی آن عبارت" اینجانب یک باب اتاق از حسین فاخر به مبلغ ... اجاره کردهام" نوشته شده است. از روی همین کاغذ، رد فاخر؛ صاحبخانه را گرفته و به خانه ما میرسند و به سراغ مادر میروند.
تسنیم:بعد چه اتفاقی میافتد؟
مهدی جعفریان: پدر و مادرم و کلا همه اعضای گروهشان یک قرار تشکیلاتی داشتند به این صورت که اگر مثلا ابراهیم یک شب به خانه نیامد، فردا صبح آن روز همسرش به همراه فرزندش به ترمینال رفته و برادرش مرتضی(همسر فاطمه) او را به اصفهان ببرد. آن شب بعد از دستگیری پدرم و نیامدنش به خانه هم دقیقا این اتفاق میافتد.
مادر به ترمینال میرود و داییام مرتضی هم، طبق قرار قبلی آنجا حاضر میشود. اما به دلیل نیاوردن یک سری از ساکها توسط مادر، مجبور میشوند دومرتبه سمت خانه برگردند. وقتی به خانه میرسند، داییام، درحالی که مرا را بغل کرده، دم در خانه میایستد تا مادر برود ساکها را بیاورد که متاسفانه همان لحظه ساواک او را محاصره میکند. داییام تا این صحنه را میبیند، من را روی زمین میگذارد تا اسلحه بکشد که همان لحظه به سمتش تیراندازی شده و جا در جا شهید میشود.
تسنیم:پس همگی در یک درگیری به دام ساواک میافتید؟
مهدی جعفریان: بله؛ عمه و داییام(فاطمه و مرتضی) درهمان درگیری شهید میشوند و پدر و مادر و من به دست ساواک میافتیم!
تسنیم: فکر میکنید علت اینکه پدر و مادر شما را در آن عملیات دستگیر کرده و به شهادت نرسانند، چه بوده است؟
مهدی جعفریان: چون میدانستند که پدرم، مسوول گروه بوده، دستگیرش میکنند تا از او اطلاعات گرفته و بقیه اعضای گروه را شناسایی کنند. به هرحال گروهشان فعالیت گستردهای در همه شهرها داشته است و حداقل 80 نفر عضو فعال داشتند.
تسنیم: پس از اینکه به دست ساواک افتادید، چه شد؟
مهدی جعفریان: پدر و مادر را به زندان ضد خرابکاری اوین ( موزه عبرت فعلی) بردند و من را به شیرخوارگاه ساواک!
تسنیم:چه شد که شما را به شیرخوارگاه ساواک بردند؟
مهدی جعفریان: از من به عنوان ابزاری برای شکنجه پدر و مادر استفاده کردند اما چند روزی بیشتر از بردن پدر و مادرم به زندان اوین نگذشت که زیر شکنجه دوام نیاوردند و به شهادت رسیدند.
تسنیم:چه تاریخی؟
مهدی جعفریان: سوم خرداد 56
تسنیم:چیزی از خاطرات حضورتان در شیرخوارگاه ساواک به یاد دارید؟
مهدی جعفریان: نه فقط چیزی که در پروندهها دیده شده، این است که چند باری میخواستند من را بفروشند که موفق نمیشوند.
تسنیم:خاطرهای از پدر و مادرتان به یاد دارید؟
مهدی جعفریان: نه من هرچه میدانم و میگویم، دیدههایم از اسناد و پروندههای ساواک و شنیدههایم از اطرافیان و اقوام است.
تسنیم:تا چه زمانی در پرورشگاه بودید؟
مهدی جعفریان: تا زمانی که پدربزرگم به همراه عموی کوچکم، یک سال و نیم بعد از پیروزی انقلاب زمانی که من تقریبا چهارسالم بوده است، به سراغم آمدند.
تسنیم: پس قصه پیدا کردن شما به بعد از پیروزی انقلاب برمیگردد؟
مهدی جعفریان: بله
تسنیم:آنها اطلاع داشتند که شما در پرورشگاهید؟
مهدی جعفریان: دقیق نه اطلاعی نداشتند.
تسنیم: چرا زودتر از اینها به سراغتان نیامدند؟
مهدی جعفریان: پدرم یکی از خواستههایش از پدربزرگم این بوده که اگر من دستگیر شدم، نمیخواهم مقابل ظلم زانو بزنی و بگویی بچه من را بده...! به همین خاطر پدربزرگم ، زیاد جویای احوال فرزندانش از ساواک نمیشود و بیشتر این جستجوها از طرف مادربزرگم انجام میشود و حتی خبر شهادت پدر و مادرم را از طریق روزنامهها مطلع میشوند.و بعد از پیروزی انقلاب هم، تصمیم میگیرد برای پیدا کردن من اقدامی کنند. پدربزرگم آن موقع نظرش این بوده که من کاری ندارم که پسرم را شهید کردند، من به دنبال نوهام هستم و پسر پسرم را میخواهم.
تسنیم:چطور به شما رسیدند؟
مهدی جعفریان: پیگیریهای اولیه را از تبریز شروع میکنند اما آنجا بهشان آدرس شیرخوارگاه تهران را میدهند و میگویند دو روز بعد از آوردن مهدی به شیرخوارگاه تبریز، خانمی با این ادعا که عمه کودک است، او را از ما تحویل گرفت و با خودش برد. بعدها متوجه میشوند که ساواک من را به شیرخوارگاه تهران برده است.
تسنیم: از لحظه پیدا شدنتان بگویید!
مهدی جعفریان: آن زمان تهران دوتا شیرخوارگاه داشت، یکی شیرخوارگاه شیر و خورشید، یکی هم شیرخوارگاه آمنه. با تلاش بسیار و جستجوی فراوان و وجود مسائل و مشکلاتی همچون تغییر نام من در شیرخوارگاه و ... یک کودک با مشخصات مدنظرمان را برایم آنها میآورند. پدربزرگم تعریف میکرد: «خدا شاهد است وقتی تو را آوردند، آنچنان ناخودآگاه به سمت من دویدی و من را بغل کردی، که انگار سالهاست به من تعلق داشته و مرا میشناسی. اینکه میگویند خون، خون را میکِشد، دقیقا آنجا به چشم دیدیم!»
تسنیم:پس از آن با خانواده پدری زندگی کردید یا خانواده مادری؟
مهدی جعفریان: من در کنار خانواده پدری زندگی کردم و بزرگ شدم. مرحوم پدربزرگم برای من زحمات زیادی کشید. من به هرحال چون خیلی کوچک بودم، پدربزرگ و مادربزرگم در حق من پدر و مادری کردند.
تسنیم: این مدت چقدر کمبود پدر و مادر را در زندگیتان احساس کردید؟
مهدی جعفریان: به هرحال کمبود را داشتم و ناراحتیهایی هم از نبود آنها در زندگی حس میکردم؛ مخصوصا نبود مادر ولی اطرافیان به خصوص پدربزرگ و مادربزرگم تا آنجایی که توانستند، جبران کرده و در تربیتم تلاش کردند. من چیزی کم نداشتم. آنها با تمام وجود، عمرشان را برای من گذاشتند.
تسنیم: در حال حاضر چه میکنید؟
مهدی جعفریان: دندانپزشک هستم و در تهران فعالیت میکنم. به شکرانه الهی زندگی خوبی هم در کنار همسر و فرزندم دارم.
تسنیم: از چه زمانی و چرا راهی تهران شدید؟
مهدی جعفریان: بعد از پایان تحصیلم و به دلیل استخدام در وزارت نفت.
تسنیم: پس به مزار پدر و مادر هم نزدیک هستید؟
مهدی جعفریان: بله؛ قبور پدر و مادر و دایی و عمهام در کنار هم در بهشت زهرا است.
تسنیم:چه زمانی از محل قبور آنها مطلع شدید؟
مهدی جعفریان: بعد از انقلاب از طریق پروندههای محرمانه ساواک! قبل از آن محل دفنشان را به خانواده نشان نداده بود.
تسنیم: چه حسی نسبت به پدر و مادرتان دارید؟
مهدی جعفریان: تنها به آنها افتخار میکنم...! خودم که هیچ ادعایی ندارم (گیرم پدر تو بود فاضل...)و هرچه خدا به من داده، به برکت وجود پدر و مادرم است. امیدوارم که بتوانم فقط رهرو راه آنها باشم هرچند که دنیا ما را به خود مشغول کرده است!
تسنیم: کدام شاخصه وجودی مادرتان، ایشان را شهیده شاخص سال کرد؟
مهدی جعفریان: ایشان به مساله حجاب بسیار مقید بودند به طوری که زیرشکنجه ساواک هم حجاب خود را حفظ میکردند و به آن اهمیت ویژهای میدادند. حتی خطاب به ماموران گفته بودند «مرا بکشید اما حجاب را از سرم برندارید»! با این انتخاب، خدا میخواست که مادرم از گمنامی در بیاید.