مردانی با مرام جبهههای آن روزها، با لباسهای آبی و سبز نخی، نه با پیراهنهای خاکی جبهه، با دمپایی، نه با پوتین، با دست خالی، نه با کلاشینکف، که هنوز در روزهای جنگ نفس میکشند و تنها دغدغه شان امرار معاش مردم در حال است!نرسیده به حیاط یکی از جانبازها که طبع بسیار شوخی هم داشت میزبان گروه شد و با چند بیت لبخند بر لب همه آورد. یکی دیگر از مردان خدا که مشغول لذت بردن از فضای باز حیاط بود با روی گشاده استقبال گرمی کرد و در مقابل همه تعارف ها با سخنی، شرم و خجالت را مهمان دل ها کرد و گفت : ما فقط به خاطر خدا رفتیم و از شما توقعی نداریم انشالله موفق باشید .هر اتاقی نشان از زندگی و فعالیت های روزانه داشت و اصلا مانند تصور محیط غم انگیزی نبود.شاخه گل های رز را که تقدیم شان میکردیم آنقدر خوشحال می شدند که گویی کوهی از طلا و جواهر هدیه گرفته اند.آنان دنیا شان متفاوت بود!زرق و برق دنیا را در ساده ترین بدیهات می دیدند.از عمق نگاهشان تنها این حس را میتوانستی بگیری که عجب امانتهای ارزشمندی هستند و ای کاش خدمتگزار خوبی برای آنان باشیم.